پیر ماه و سال هستم ، پیر یار بی وفا ، نه


عمر می رود به تلخی ، پیر می شوم ، چرا نه ؟

پیر می شوی ؟ چه بهتر ، زود می رسی به مقصد


غیر از این به ماحصل هیچ ، بیش ازین به ماجرا ، نه

هان ، چگونه مقصد است این ؟ مرگ ؟


پس تولدم چیست ؟آمدیم تا بمیریم ؟ این حماقت است ، یا نه ؟

زاد و مرگ ما دو نقطه ست ، در دو سوی طول یک خط


هر چه هست ، طول خط است ، ابتدا و انتها نه

در میان این دو نقطه ، می زنی قدم به اجبار


در چنین عبور ناچار ، اختیار و اقتضا نه

نه ، قول خاطرم نیست ، می توان شکست خط را


می توان مخالفت کرد ، با همین کلام : با نه

زاد ما به جبر اگر بود ، مرگ ما به اختیار است


زهر ، برق رگ زدن ، دار ، هست در توان ما، نه؟

نه ، به طول خط نظر کن ، راه سنگلاخ سختی ست


صاف می شود ، ولیکن ، جز به ضرب گام ها ، نه

گر به راه پا گذاری ، از تو بس نشانه ماند


کاهلان و بی غمان را ، مرگ می برد تو را ، نه

گر ز راه بازمانی، هر که پرسد از نشانت


عابر پس از تو گوید ، هیچ ، هیچ ، کو ؟ کجا ؟ نه